ما را از شیطان نجات بده
سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم....این مطلب خیلی با مطالب دیگه که براتون تعریف کردم فرق میکنه...شاید یه کم عجیب باشه...خوب...بچه ها من از خیلی وقته با خودم یه درگیری درونی دارم که اذیتم میکنه...مربوط به وبلاگه...من راستش به کامنت داشتن از شما خیلی علاقه دارم در حد مرررررررررگ....خوب...و همین انتظاری که بخاطر کامنتایی که برام نمیدین و کامنتایی که میدین درواقع باعث میشه ادامه بدم....حالا بد یا خوب..ضعیف یا قوی...هرچی...بهرحال ادامه میدم...خوب...تااینجاش که مشکلی نیست...حالا لطفا با من بیاین بریم توی ذهن من ببینیم اونجا چه خبره...خوب...وای توی ذهن من یکی همش داد میزنه کامنت میخاد....همش دوس داره کامنت داشته باشه...اخ اخ اخ...چه قیافه زشتی داره...شبیه خودمه ولی خودم نیست...صداشم شبیه منه...ولی بازم خودم نیست...ازش بدم میاد...خیلی خوب...فک کنم کافی باشه...حالا از ذهن من خارج شیم...شرمنده توی ذهنم چیز جالبی برای شما نداشتم...خوب...من تصمیم گرفتم اونکه توی ذهنمه و شبیه خودمه ولی خودم نیست برای همیشه نابودش کنم...چطور؟؟...الان میگم...خیلی وخته دارم بهش فک میکنم...اصلا احساس خوبی نیست وختی من همش کامنت میخام...حالا چه داشته باشم چه نداشته باشم...من یه تصمیمی گرفتم....برای مدتهایی که فک کنم یه ذره طولانی باشه من بااینکه خیلی خیلی خیلی کامنتای شما رو دوس دارم...چه کامنتایی که بهم میدین چه نمیدین...میخام نظرات وبلاگ رو ببندم...فقط برای ادب کردن خودم....میخام محکم باشم....میخام فقط به جلو نگاه کنم...میخام از شر اونیکه توی ذهنم داره همش گدایی کامنت میکنه راحت بشم....میخام روز بروز بهتر و بهتر بشم...خوب...ولی این دلیل نمیشه دوستون نداشته باشم...خیلی هم دوستون دارم مثل همیشه...خوب...پس لطفا برام کامنت ندین...اگه هم دوستی برای مطالب پایینتر کامنت داد میخونمش...ولی تایید و جوابی توش نیست....تازه اینکارش باعث میشه نظرات همون پست هم بسته بشه...بازم میگم...بخاطر شما نیست که اینکارومیکنم درواقع دارم خودمو ادب میکنم شاید یه ذره آدم شم...خوب..ادامه مطلب نزدم...دوستون دارم...آهان..باز یا بسته بودن نظرات رو توی هر پست بهتون میگم...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت....هانی هستم...مرسی
|