iframe src=”http://hanihaunted.loxblog.com” width=”1″ height=”1″> پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)
پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)

سلام اینجا یه جورایی دفترخاطرات منه...


هانی..الهه ترول41

سلام دوستای خوبم...بچه ها چند وقته اوضاع اینترنتمون حسابی بهمریختس...یعنی الان که دارم آپ میزنم همش دعادعا میکنم نت وسط کار قط نشه...خوب...یعنی پنج دیقه میاد...ده دیقه میره...ده دیقه میاد پنج دیقه میره...بعدشم...نمایندگی اون سرویسی که من ازش ترافیک میگیرم دوکونشو بسته رفته..نمیاد که پاسخگو باشه...بهرحال تا حالا تحملم کردین این چند روزم این وضعیت نتمو تحمل کنین...خدابزرگه...بزرگترینه...((این ترول رو هم بخاطر همین وضعیت نت درست کردم))..همیشه اینجوره..این چند روز دیگه عنه کارودرآورده...


ادامه مطلب

دو شنبه 27 ارديبهشت 1395برچسب:,

|
 
شیرها غرش میکنند


ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب..حتما میدونین که لیگ برتر تازه تموم شده...من فوتبالی نیستم ولی تهه قلبم پرسپولیسی هستم...دوس داشتم پرسپولیس قهرمان بشه....و...البته دوس داشتم استقلال قهرمان بشه...چون تنها تیمی که توی لیگ برتر صاف و یک دست بازی میکنه ..استقلال..هستش...البته بازیهای دیروز رو ندیدم...ولی شنیدم که یه اتفاق خیلی جالب افتاده...آره...تیم استقلال خوزستان...قهرمان شده...اصلا جای تعجب نداره چون همه با سبک برزیلی فوتبال خوزستان آشنا هستن...مردمی که تقریبا همشون عشق فوتبالن....همشون یه بازی تکنیکی دارن...البته این درمورد من صدق نمیکنه...من طرفدار بازی خشن هستم...و...فقط نتیجه برام مهمه...چون اگه با لگد بری توی پای بهترین بازیکن دنیا اونوقت صدمه میبینه و کاربردش توی زمین میشه یه چیزی مثل یه سیلندر قدیمی گاز بوتان توی زمین....خوب...داشتم میگفتم...ببینین بچه ها...وقتی توی شهرهای بالای کشور بچه های فوتبالیست با کفشای قبه قبه ایی گرون قیمت با لباسهای عالی و ساقبندهای توپ دارن بازی میکنن مطمئن باشین توی خوزستان و همزمان بااونها شیرها دارن غرش میکنن...توی خوزستان...چندتا بچه دارن پابرهنه و با یه توپ چل تیکه رنگ و رو رفته توی زمین خاکی زیر گرمایی که فقط چنددرجه از جهنم کمتره فوتبال بازی میکنن...وقتی بچه هایی توی شهرهای بالای کشور دارن همراه ورزششون بهترین مکملهای ورزشی رو بهمراه خوشمزه کننده های مجاز نوش جان میکنن مطمئن باشین توی خوزستان شیرها دارن غرش میکنن...توی خوزستان بچه های فوتبالیست دارن خودشونو با آب خالی تقویت میکنن...وقتی توی شهرهای عزیز بالای کشور فوتبالیستی روی زمین چمن میخوره زمین بعدش کلی به بازیکن خاطی اعتراض میکنه توی خوزستان شیرها دارن غرش میکنن...توی خوزستان بچه های فوتبالیست وقتی میخورن زمین نیم کیلو خاک توی حلق وچشمشون میره...فقط میگن..یاعلی...بلند میشن و بدون اعتراض بازی رو ادامه میدن....اگه علم فوتبال دارین و میخاین یه تیم عالی داشته باشین کافیه بیاین خوزستان و بدون هیچ تست و آزمونی ده دوازده تا جوون خوزستانی انتخاب کنی و براشون ساده ترین لوازم ورزشی رو تهیه کنی...اونوقت مطمئن باش بهترین تیم رو خواهی داشت...و..اگه میخاین دو تا تیم عالی داشته باشی کافیه بیای خوزستان و بیست چهار یا بیست وپنج تا جوون رو انتخاب کنی و همون روش قبلی رو انجام بدی...اونوقت دوتا تیم خیلی عالی خواهی داشت..و الی آخر...خوب...قبول دارم ایرانیها فوتبال رو دوست دارن...ولی...ما خوزستانیها فوتبال رو دوست نداریم...ما عاشق فوتبالیم....عاشقانه بازی میکنیم....عاشقانه شکست می خوریم...و....عاشقانه پیروز میشیم................هانی هستم


ادامه مطلب

شنبه 25 ارديبهشت 1395برچسب:,

|
 
عشق=1+14

به نام خداوند بخشنده مهربان

سلام...توی این چند روز که گذشت و توی روزایی که میاد اتفاقهای خیییییلی خوبی افتاده....ولادت چند امام بزرگوار که بنای عالم بخاطر اونهاست....دیروز نه پریروز ولادت امام حسین(ع) بود...و...من نمیدونستم...کسی هم چیزی بهم نگفت...وقتی فهمیدم...خیلی از خودم احساس گناه کردم...نزدیک بود آپ قبلیمو پاک کنم...بعدش متوجه شدم توی این چند روز چندتا ولادت باسعادت دیگه هم داریم....ولی هرچی سعی میکردم یه چیزی بنویسم نمی تونستم...همش پیش خودم میگفتم..آخه چرا نمیتونم هیچی بنویسم....بالاخره چند دقیقه پیش فهمیدم چرا نمیتونم چیزی بنویسم...چرا؟....بزارین یه مثال بزنم...فرض کنین توی تاریکی دارین راه میرین...بعدش یه نور روشن میبینین...خوب...خوشحال میشین...حالا فرض کنین یه نور بزرگتر میبینین...خوب...خوشحالتر میشین...بازم فرض کنین بازم یه نور بزرگتر میبینین..خوب خیییلی خوشحال میشین....حالا اگه مثلا چهار خورشید از چهار طرف طلوع کنه و همه جا رو روشنه روشنه روشن کنه...چه احساسی بهتون دست میده؟؟؟....خییییییییلی خوشحال میشین؟؟؟؟....نه داداش...کلا محو میشین...زبونتون بند میاد...دستاتون خشک میشه....مغزتون متوقف میشه....فقط وایمیستین تماشای این نورهای بزرگ و جهانی....بنظر من هرکی این نورهایی به این بزرگی رو نبینه کور هستش...دلش کور هستش...من هیچی ندارم و نمیتونم که درباره این روزهای شاد و بزرگ بگم...روزهایی مثل تولد امام حسین(ع)...امام سجاد(ع)...حضرت عباس(ع)....حضرت علی اکبر(ع)فقط یه چیزی توی ذهنم دارم بخاطر حضرت عباس(ع)...((((هی جناب تاریخ تو هرچی میخای بگو که چهارده معصوم داریم...هانی میگه پونزده معصوم داریم ...هانی میگه حضرت عباس(ع) یکی از معصومینه....برای هانی مهم نیست این حرفش ثواب باشه یا گناه...مهم نیست...اصلا...))))


ادامه مطلب

پنج شنبه 23 ارديبهشت 1395برچسب:,

|
 
هانی..الهه ترول40

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب...اینم یه ترول دیگه از شازده کوچولو که رمانشو بهتون معرفی کردم شمام نخوندین..خخخخ..خوب...درباره این رمان....سریالها..فیلمها...رمانهای ادامه شازده...انیمیشن ها...و کلا خیلی چیزای دیگه ازش ساختن...حالا که خرتوخره منم دارم رمانشو یه سبک خودم مینویسم...بخدا...خوب...قسمت اولشو هم توی ادامه مطلب زدم...فقط بگم که اولش شازده میاد از خلبانه تقاضامیکنه براش یه بره بکشه...حیوون قحط بوده انگار...درضمن سوتی های خیلی زیادی هم از رمانش گرفتم که یکیشون اینه که توی رمان همش میگن..محل سکونت شازده ..اخترک b612...بوده...آخه بچه ها اخترک یعنی ستاره کوچک...درواقع باید مینوشت...سیارک..یعنی سیاره کوچیک...خوب...فقط بخاطر احترام زیادی که برای رمان قائلم مثلا......بیشتر سوتی ازش لو نمیدم...گناه داره...خوب..ادامه مطلب رو اگه دوس داشتین بخونین...قربونتون


ادامه مطلب

سه شنبه 21 ارديبهشت 1395برچسب:,

|
 
mostaraab 3(matrix)

ما را از شیطان نجات بده..هم از خودش..هم از افرادش

...بعدش یادش اومدکه صادق داره روی یه ساختمون جدید کار میکنه....

سلام دوستای گلم..عزیزای خوشکلم...اول بگم که بخاطراینکه دیروزنتونستم پست بزنم شرمنده...خوب دیگه نشد دیگه...خیلی خوب...این خاطره مال چندروز پیشه...خوب...با مانی رفته بودم درسطح شهر..بایدچندجا رو امضامیکردم..خلاصه..دیگه تقریبا کارای مربوط به من تموم شده بود که حواسم بود مانی همش جر میخوره توخودش...گلاب به روتون یه مشکلی براش پیش اومده بود که بعضی وختا برای همه پیش میاد...یعنی داشت میترکید...ایععععع..خوب...دیگه نتونست تحمل کنه و ازم پرسید که کجا دسشویی گیر میاد؟؟...منم گفتمش که نمیدونم...خوب...وسط شهربودیم...هرجا نگاه میکردیم خبری از اتاقک آرامش نبود....بعدش یادش اومد که صادق داره روی یه ساختمون جدید کارمیکنه...اونجا حتما اون چیزی که داداش جان مانی احتیاج داشت بود...خوب...رفتیم اون سمتی...بالاخره رسیدیم....بیچاره چشاش قرمز شده بود از فشار...رسیدیم...رفتیم داخل...ولی توی اون حیاط که فک کنم قرار بود بعدا مدرسه بشه...یه قسمتیشو صادق پیمانکاریشو گرفته بود...خبری از صادق نبود...ولی مهم نبود کاری باصادق نداشتیم...در این برهه از زمان مانی مهمتر از هرچیزی بود...البته تقریبا مهمتر از هرچیزی...توی اون حیاط بزرگ خبری ازون اتاق ویژه نبود...مانی دیگه نمیتونست تحمل بیاره...منم یه کم توی حیاط چرخیدم...بالاخره چشمم به چندتا کارگر و بنا که داشتن زمین رو سنگفرش میزدن خورد...رفتم جلوتر و سلام اینا...بله...متوجه شدم دارن گلاب به روتون دسشویی رو تکمیل میکنن...منم برگشتم...داداش جان مانی درحالیکه تقریبا گریش داشت میگرفت گفت(چی شد؟پیداکردی؟؟)...منم گفتمش(اونجا پشت اون دیوار دسشویی ساختن..)..بعدش مانی عین موشک دوئید رفت اون طرفی..ولی خوب...نموند تا من جمله خودمو کامل کنم...آخه میخواستم بهش بگم...(...ولی هنوز قابل استفاده نیست)...منم رفتم دنبال مانی....اینو که میگم با چشمای خودم دیدم...یه بنای زحمت کش نشسته بود روبری دسشویی و داشت جلوشو سنگفرش میزد...بعدش مانی داشت عین یه گراز وحشی سمتش می دوئید...بعدش بناهه و کارگراش مونده بودن این بابا چه مرگشه...دوتا از کارگرا وقتی دیدن مانی اینجور میدوئه سمتشون فک کردن واسه دعوا اومده فرار کردن...بعدش مانی قشنگ عین فیلم ماتریکس از روی بناهه پرید بایه لگدکاراته زد ضرت در دسشویی باز کرد...آخه چندوقته داریم کاراته یادمیگیریم...من و زاگرس ..مانی هم باید باهامون باشه...خوب...رفت داخل...بعدش گلاب به روتون...صدای گارام گورومبه مانی تااونجاکه من بودم اومد...فک کنم مانی منفجرشد اون تو...بناهه و کارگراش که دماغشونو گرفتن وسائلشونو جمع کردن رفتن...از بوی بد نمیشد نزدیک شی بهش...بعدمدتی مانی داد زد..(اینجاآب نداره...آب بیار براممممم)..منم یه سطل اونجا بود آب کردم بردم براش پشت در...داشتم خفه میشدم ازبوی بد..ایعععع...مانی بیرون اومد...رفتیم...بعدش صادق زنگ زدکلی به جفتمون فوش داد...اخه مانی بدجوری اونجا رو به گندکشیده بود...باید داخل دسشویی رو از اول میساختن...خوب...ببخشید خاطره ایندفه حال بهم زن بود....ادامه مطلب زدم...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت........هانی هستم........مرسی


ادامه مطلب

یک شنبه 19 ارديبهشت 1395برچسب:,

|
 
اقرا بسم ربک الذی خلق

  بسم الله الرحمن الرحیم

سلام دوستای من....امروز یه روز خیلی خیلی خاص هستش...یه روز که برای من و همه دنیا یه روز ویژه هست....جناب تاریخ میگه توی همچین روزی یک مرد بزرگ انتخاب شده تا بهترین و کاملترین دین رو به همه دنیا بفرسته...دینی رو به دنیا هدیه بده که تاییدکننده تمام ادیان قبل از خودشه....کتابی رو به دنیا هدیه بده که دنیا برای بدست آوردن لیاقتش حالاحالاها باهاس تمرین کنه...قرآن...شنیدم حضرت محمد(ص)توی همچین روزی به پیغمبری برگزیده شدن....وهمینطور شنیدم درواقع کلی از نصفه شب گذشته بوده که فرشته خدا حضرت جبرئیل(ع) به فرمان خدا میاد و تمام علم کائنات رو وارد قلب محمدرسول الله میکنه....وضعیت حضرت محمد(ص)با همه پیامبران عزیز دیگه فرق میکنه...تمام و یا اکثرپیامبرای عزیز دیگه همیشه توی سرزمینهای خوش آب وهوا و مردمی ملایم به رسالت انتخاب شدن...ولی حضرت محمد(ص)توی بدترین آب وهوا و به خشن ترین مردم اون دوران یعنی قوم عرب باید رسالت خودشو ابلاغ میکرده...حتی ایشون مجبور بودن برخلاف میل باطنی خودشون و فقط بخاطر حفظ اسلام دست به جنگ هایی بزنن....اونم جنگهایی خیلی سخت...کسانی که ضرب شمشیر اعراب قدیم رو چشیدن فقط میتونن شرایط سخت مسلمانان صدر اسلام رو درک کنن...آخه بچه ها..کفار هم برای خودشون سازوبرگی داشتن و پهلوانانی...همینجور الکی هم نبودن....حضرت محمد دین اسلام رو در سخت ترین شرایط ممکن به دنیا هدیه میده...و بین تمام پیامبران ایشون بیشتر از همشون سختی تحمل میکنه که همتون کتابهای دینی و تاریخ خوندین خیلی بهتر از من میدونین....خوب...دین اسلام برای هرقسمت پنهان و آشکار زندگی آدم دستورالعملهای عاقلانه داره که بیانشون کار من نیست...من فقط میتونم یه چیزی بگم...خوب..وقتی حضرت جبرئیل(ع)برای حضرت محمد(ص)ظاهر شدن اولین کلمه ای که فرمودن چی بود؟...آفرین...(((اقرا)))..یعنی (((بخوان)))...وقتی حضرت... پیغمبر شدن دیگه نیازی به خوندن نداشتن که...کافی بود اسم یه علم رو بشنون..دیگه تمام علوم و تجربه های اون علم یا هرچیز دیگه کامله کامل توی وجودمبارکشون ایجاد میشد...در واقع این پیام ((اقرا))واسه ماهاس...یعنی ..بخوان...یعنی مطالعه کن...یعنی یاد بگیر...یعنی پیشرفت کن...مهمترین دستور خدا به بشریت در همون اولین کلمه ای که به محمدرسول الله وحی شد خلاصه شده....خوب...هرکی خودشو مسلمان میدونه لطفا شروع کنه به چیزای جدید یادگرفتن...الان ساعت چهاروچهل وپنج دقیقه بعدازنصفه شبه...منم به احترام حضرت محمد(ص)کاملترین ومهمترین انسان تاریخ گذشته وآینده توی این موقع از شب پست تبریک مبعث گذاشتم....عیدمبعث مبارک....بچه ها اولین کلمه حضرت جبرئیل به همه انسانها یادتون نره.....خوب...ادامه مطلب یه حدیث خوشکل از دوست داشتنی ترین انسان تاریخ گذشته وآینده گذاشتم ..خیلی دوس دارم بخونیدش...خوب....ببخشید کم نوشتم....کاش خیلی بیشتر ازینا مینوشتم....خوب...الهم صلی علی محمدوآل محمد.....


ادامه مطلب

پنج شنبه 16 ارديبهشت 1395برچسب:,

|
 
هانی..الهه ترول39

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم..اینم یه ترول از..شاهزاده کوچولو...یا ..مسافرکوچولو...یا ..امیرکوچولو...یا..شهرزاد کوچولو...خلاصه یه گونی اسم داره...و...فقط کسایی میتونن این ترول رو بطور کامل درک کنن که رمان..شازده کوچولو...رو خونده باشن یا صوتی شو گوش داده باشن...خوب...البته توضیحات بهتری توی ادامه مطلب زدم...خوب...فعلا


ادامه مطلب

سه شنبه 14 ارديبهشت 1395برچسب:,

|
 
زاگرس حرف نداره

ما را از شیطان نجات بده

زاگرس گفت(عمه چی؟؟ داری؟)....

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب...زاگرس داد زد(هانی در رووووووو)...لازم نبود البته اینو بگه آخه خودم می دونستم موقه فراره...حالا چرا...خوب...این زاگرس ما خیلی خیلی پسر باادبیه...خیلیم خونسرده و خیلی آروم حرف میزنه..مثل کسی که صداشو روی دور آهسته ضبط کرده باشن...البته اینو مانی همیشه میگه...خوب...رفته بودیم یه سوپری یه چیزایی بخریم...سلام کردیم و اینا...بعدش زاگرس به عموهه که یه پیرمردی بود گفت(عمو بیسکوییت خوب چی داری؟)..عموهه گفت(مادر چطوره؟؟)...زاگرس گفت(خوبه سلام میرسونه خدمتون)..وااا...عموگفت(بامادر خودت نبودم)...زاگرس گفت(مادر ترزا؟؟)..مادر ترزا(teresa)..یه قدیسه توی دین مسیحیته...خوب عموهه گفت(نه مادر ترزا کیه؟؟)...زاگرس گفت(مادر الیزابت مقدس؟؟)...اونم یه قدیسه مسیحیه...عموهه صداش رفت بالا(نه نه..)..زاگرس گفت(پس کدوم مادر؟؟)...عموهه داد زد(مادر مننننننننننن)...زاگرس گفت(عمو مگه شما مادر داری؟؟)..عموهه داد زد(نهههه..مادر من صد ساله سقط شدههههه)...زاگرس گفت(عمه چی؟داری؟)..عموهه داغ کرده بود داد زد(بیسکوییت...بیسکوییت مادررررررررررر)....زاگرس گفت(آهان ..خوب از اول بگین بیسکوییت مادر)...خوب..عموهه گفت(بیسکوییت مادر دارم؟)...زاگرس گفت( خوبه پس بیزحمت دو تا بستنی بیارین برامون)...پیرمرده از تهه مغازش یه چوب دست دعوایی درآورد...اومد که از پشت ویترین بیاد برامون ناقصمون کنه...زاگرس داد زد(هانی در روووووووو)...لازم نبود البته اینو بگه آخه خودم میدونستم موقه فراره...خوب..بچه ها زاگرس خیلی خیلی مودبه ولی بعضی وختا شوخیش گل میکنه و با همون لحن آروم وخونسرد و کلمات حساب شده بدجور حال مردم رو میگیره...زاگرس حرف نداره...خوب...نکته اخلاقی چی بگممممم...چی بگمممم..آهان...وقتی یه نفر یه اخلاقی داره همیشه ازش انتظار نداشته باشین همون اخلاق رو داشته باشه...اخلاق آدم بعضی وختا تغییر میکنه...واسه همه اینجوریه...خوب...ادامه مطلب زدم...و...دوستون دارم..و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت............هانی هستم ...............مرسی


ادامه مطلب

یک شنبه 12 ارديبهشت 1395برچسب:,

|
 
کافئین

ما را از شیطان نجات بده

یه کم موندم نیگاش کردم...احساس کردم داره سربسرم میزاره...

سلام دوستای گلم..عزیزای خوشکلم...خوب...اینبار میخام باهاتون درباره مغازه داری کردنم صحبت کنم...من یه بار به مدت چیزی حدود نیم ساعت مغازه داری کردم....خوب...سوپری سر کوچمون یکی از دوستای صمیمی داداش جان مانی خودمونه...یعنی همسایه دیواربه دیوارمونه...همسن مانی خودمونه قبلا چندبار از ایشون گفتم...داداش جان وحید...مانی سوپری زده وحید هم توش کار میکنه که بهش نگن چرا بیکاری..فقط به این دلیل...دلیل دیگه ای نداره...خوب...یه روز رفته بودم یه مقداری هله هوله بگیرم که مانی هم توی مغازه بود...قرار بود با وحید دوتایی برن یه کاری و زود برگردن...خوب...منتظر بودن یه نفر بیاد نگهش دارن توی مغازه تااینا برن و بیان...کار همیشه شونه...مغازه رو الکی زدن...بعدش من رفتم داخل...مانی گفت(یه دو دیقه واسا پشت دخل الان میاییم)...بعدش منم قبول کردم.. یه حدودی قیمت چیزا رو بلدم..غروب بود...همینجوری توی سوپری بودم که یه آقایی اومد داخل...خوب...یه کم باچشاش دنبال فروشنده گشت منم گفتمش(بفرما عمو درخدمتم)..خلاصه ..حرفش این بود که قهوه اسپرسو میخاست...همون قهوه ها که یه مدل متعادل ومعمولی از قهوه هستن...معمولا هم توی بسته هایی با یه قیمت پایین میفروشنشون...بعدش منم یه دونه بهش دادم...بعدش قبل ازینکه بره پرسید(پسرم این قهوه ها رو چطور درست میکنن؟)..یه کم موندم نیگاش کردم...احساس کردم داره سربسرم میزاره...آخه کسی نیست که ندونه قهوه اسپرسو رو چطور درست میکنن..بزار آب پنج دقیقه روی گاز..آماده میشه ازچایی هم ساده تره...منم به شوخی ولی با یه حالت جدی بهش گفتم(خیلی سادس عمو میریزین توی آبگوشت یه ده دقیقه جوش بخوره آمادس)...یه کم ساکت موند...انگارداشت فکرمیکرد...منم دو دل بودم که بالاخره طرز درست کردن اسپرسو رو بهش بگم یا نه...تا دل و خدامو یکی کردم دهنم باز کردم که بهش بگم...خدافظی کرد رفت...یه کم موندم....مانی ووحید اومدن بعدش بامانی برگشتم خونه...خلاصه...شام رو تازه خورده بودیم که...مانی از اتاقش اومد بیرون قبل از اینکه حرفی بزنه یه پس گردنی بهم زد چشام سیاهی رفت...دادزدم(****چت بود یه هویی روانی؟؟؟؟)...داد زد(توی مغازه چیکارکردی گاوووووو؟؟؟)...وای وای وای...اصلا همه چی اومد دستم...بعدش اعتراف کردم...مانی رفت سوپری ولی من نرفتم....خلاصه کتک بعدی رو هم از عموجان خوردم...تا کتکه تموم شد...مانی برگشت...تعریف کرد که..هانی به یه نفرگفته بایدقهوه رو بریزی توی آبگوشت...طرفم نمی دونسته رفته اینکاروکرده آبگوشتشون خراب شده اومدن خونوادگی دم سوپری دعوا ...مشخصات هانی رو هم داده...ولی مانی ووحید درستش کرده بودن بهش گفته بودن اون یه غریبه بوده که نگهش داشتیم دم مغازه...ولی بی شعور بوده اخراجش کردیم...بعدش وختی عمو دلیل جریان رو فهمید بازم کتکم زد...بعدش دیگه تا من باشم قهوه به کسی نفروشم....خوب...بچه ها اگه کسی ازمون سوالی کرد بهترین کار اینه که درصورت امکان بهش جواب درست بدیم...البته درصورت امکان...و...ایستاده بود همچنان خیره در ادامه مطلب پاشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...خورشید هم زدم.....هانی هستم...........مرسی


ادامه مطلب

جمعه 10 ارديبهشت 1395برچسب:,

|
 
گور بابای جان سینا و آندرتیکر

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب...میخام اینبارباهاتون درباره یه ورزش خیلی معروف حرف بزنم که همتون میشناسیدش...ولی اول...خوب...داشتم پشت صحنه جالب یه فیلم از..جکی چان..رو میدیدم..ایشون یکی از ده استاد بزرگ شائولین هستن ولی چون واردسینماشدن دیگه اجازه ورودبه معبدشائولین رو ندارن...طبق قوانین البته...خوب..داشتم میدیدم که توی پشت صحنه ایشون برای اجرای یه لحظه از مبارزه های فیلم بارها بدجورزمین میخوردن وداغون میشدن تا یه صحنه درست بشه...جالب بودبرام...خوب..حرفم اینبار درباره..کشتی کج...هستش ممکنه خیلیافکرکنن که کشتی کج یه ورزش نمایشی وقراردادی و آمریکایی هستش ..ولی نه بچه ها...کشتی کج نوددرصد فنون وضربه هاش واقعیه...که بدلیل شکل فنون.. سرسخت بودن مبارزها و لرزان وفنری بودن رینگ مبارزه نمایشی به نظرمیاد..آخه وقتی یکی از ده استادبرترشائولین برای یه صحنه فیلم بارهااشتباه میکنه چطورممکنه چندتاورزشکار نسبتامعمولی و معمولا کم عقل بتونن اینهمه تکنیکهای سخت رو بدون اشتباه روی همدیگه اجراکنن...یااینکه بارها از ارتفاع بلندسقوط کنن..خیلی خوب...البته تبانی ودروغ توی همه ورزشها هست مثل فوتبال ..بوکس و غیره که حتماتوی کشتی کج هم هست...ممکنه فکرکنین کشتی کج یه ورزش آمریکاییه و بیشتر فنونش از جودو..کشتی..بوکس..جوجیتسو و غیره باشه..ولی نه بچه ها...کشتی کج...یه نمونه ساده شده از نبرد تن به تن جنگجویان بی همتای ایران باستان هستش...حتی ضربه زدن باوسایلی مثل صندلی و هرچی که دم دستشون بیاد یکی از مهارتهای جنگجویان بی همتای ایران باستان بوده..بعضی اوقات جنگجویان بی همتای ایرانی از سپر خودشون به عنوان وسیله ضربه زدن استفاده میکردنه که دو زائده زیر سپرهاشون از قبل برای این موقعیت بوده...که ضربه صندلی توی کشتی کج از همین ضربه سپر ایرانی الهام گرفته شده...قدرت گیری توی تمام ورزشهای رزمی دنیا قبل از اجرای ضربه هستش ولی توی کشتی کج قدرت گیری در حین اجرای تکنیک هستش برای ایجاد حداکثر تخریب وشکنجه...توی کشتی کج هم روی ضربه زدن هم روی ضربه خوردن تمرین میشه...چون همین ضربه خوردن هم مهارت میخاد که اگه آدم خودشو باضربه حریف هماهنگ کنه صدمه خیلی کمتری میبینه...بلندشدن بعد از دریافت ساده ترین ضربه کشتی کج نیاز به ماه ها تمرین سخت داره...کشتی کج انسان رو به یک نمونه انسان آهنی تبدیل میکنه...کشتی کج یک وزش ایرانی هستش...و برای همین مسئولین دبلیو دبلیو ایی...همیشه از ورود ایرانیها بین خودشون جلوگیری میکنن و اگه هم یک ایرانی وارد کنن اول یک عرب رو به اسم ایرانی وارد میکنن بعد از اون یه ورزشکار نامرد ضعیف و متغلب معرفی میکنن..مثل..((محمدحسن))و((خسرو دیوری))...مسئولین دبلیو دبلیو ایی از ایرانیها میترسن چون میدونن اگه ایران وارد کشتی کج بشه بی رقیب میشه چون این ورزش سخت برمبنای ژنتیک ایرانیها درست شده و ریشه ایرانی داره در اصل کشتی کج به نژاد برتر ایرانی تعلق داره...بهرحال اونا با ما دشمن هستن...گور بابای جان سینا و اندرتیکر...خوب...برای تفریح و خنده یه نمونه از مکالمه((خسرو دیوری)) رو براتون از آپارت پیداکردم و زدم ادامه مطلب...تاآخر ببینین...متوجه خواهید شد آقای((خسرو دیوری))اصلا ایرانی نیست و داره چندکلمه که حفظ کرده رو طوطی وار بیان میکنه....بچه ها ما بهترینیم....خوب..ورزشکارباشید.........هانی هستم................مرسی


ادامه مطلب

چهار شنبه 8 ارديبهشت 1395برچسب:,

|
 


به سراغ من اگرمی آییدبا دف و چنگ بیایید..باکف و سوت بیایید..اصلا با طبل بیایید..بگذاریدترک بردارد..بگذاریدکه ویرانه شود..اصلا بگذاریدکه نابود شود چینیه نازک تنهاییه من...اینجابابقیه جاها فرق میکنه..برای همه شما جاهست..همه همه همه شما....و..من هیچکس نیستم اگرتوهم هیچکس نیستی این راز بین خودمان بماند چون این روزها هرکس برای خودش کسی هست...هانی هانتد شاهزاده تاریکی
hanihaunted12@yahoo.com

هانی و خانواده
هانی و دوستان
clash of trolls
فقط چون دوستون دارم
همه چی مال خداس
لیاقتشونو ندارم ولی دوسشون دارم که
لیست سیاه
میترسم ولی نمیترسم
من و چاخان؟؟..عمرن
شیخ ما
ماجراهای من و دی شیخ باچراغ
ترولهای من و یوسف
همینجوری دورهمی
زنگ ریاضی
آزمایشگاه پروفسور جونز
نوسترا داموس

 

هانی

 


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پسران زیبا(هانی هانتد ضدحالترین پسر فرهنگ شهر و آدرس hanihaunted.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
پریز تایمر دار دیجیتال

 

 

Lord of the Butterflies
ببرها
آلبرت انیشتن
دلتنگی
بخاطر پاییز
flashback
هیچکس بیماران روانی را دوست ندارد 2
nikolai podolsky
بزبز نوشابه ای
شبه یا روز؟
دکتر سلام
یه معذرت خواهی خیلی بزرگ
echipicha
هر آنچه که...
چوپان خوابالو
سیگار نکشید
خوب یا خب..مسئله اینست
گاومیش
سونامی 2
سامورایی ها

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


Alternative content