iframe src=”http://hanihaunted.loxblog.com” width=”1″ height=”1″> پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)
پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)

سلام اینجا یه جورایی دفترخاطرات منه...


تتق تتقق..تتق تتق..هووووووووو

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم..عزیزای خوشکلم...خوب...خاطره قبلی رو خوندین؟؟..حالا اینو بخونین...رفته بودیم ..بیشه پوران..یه جای خیلی قشنگ توی استان لرستان..با قطار پنج یا شیش ساعت راهه..قطارایی که از جنگ جهانی دوم هنوز کار میکنه...البته اکسپرس هم هست ولی چون توی بیشه توقف نداره مجبوریم با قطار محلی بریم...خوب... خانواده ما با عمه جان با اونیکی عموجان...سه خانواده بودیم...البته خاطرات توی بیشه پوران رو بعدا میگم...ولی ..اینو که میخام بگم..مال برگشتنه ..پس با هم برگردیم از بیشه پوران...سوار قطار محلی...خوب...یه پسرعمو دارم تقریبا همسن داداش جان مانی خودمه..صادق اسمشه...این صادق خیلی آدم شوخ و بامزه ایه ولی خوب...یه کم شیطونه...حالا ازین صادق کم کم براتون میگم که چه اعجوبه ایه ایشون...خوب...توی بیشه که بودیم صادق خیلی سربسر من میزاشت و خلاصه ضدحال میزد و اذیت میکرد...منم هرچی سعی میکردم حالشو بگیرم نمیشد...یا میفهمید یا خدا بش رحم میکرد..خوب...سوار قطار محلی بیشه بودیم توی راه برگشتن...این داداش جان صادق یه مشکلی که داره اینه که توی ماشین یا قطار مخصوصا قطار بیشه حالش بد میشه و حالت دریازدگی بهش دس میده...موقه برگشتن هم گلاب به روتون اضحال گرفته بود داشت میترکید.....کوپه ها هم شولوغ بود خیییییلی نمیشد از کوپه بیرون بریم...خلاصه داشت میمرد..مخزنش پر شده بود...به سختی داشت جولو خودشو میگرفت...بهم گفت(هانی جون..)..گفتمش(جونم داداشی)..گفت(میتونی بری ببینی دسشویی در چه حاله دارم میمیرم)..منم پاشدم رفتم ببینم دسشویی جریانش چیه...توی کوپه خودمون یه دونه بود...درشو باز کردم..اوضاعش روبراه بود...یه فکری به ذهنم رسید...زود یه ماژیک از توی کوله پرنسس پدیا که قربونش برم عین فرشته ها خوابیده بود برداشتم...رفتم سمت دسشویی..رو درش خیلی درشت خوانا نوشتم((دستشویی خراب است ))...بعدش اومدم به داداش جان صادق اطلاع رسانی کردم..اولش باورش نمیشد ولی پاشد رفت با چشای خودش دید..خلاصه ناامیدی از چشماش میریخت...بیچاره داشت نفله میشد...هی میپیچید به خودش ...قیافش شبیه طاعون زده ها شده بود...حدود دوساعت بیشتر توی این حالت بود گفت که دیگه نمیتونه تحمل کنه باید خودشو نجات ازین وضعیت...کلی هم به خودش فوش داد....منم دلم براش سوخت و گفتم دیگه بستشه...دوباره رفتم با ماژیک نوشته روی دسشویی رو تغییر دادم((دستشویی خراب نیست))..بعدش رفتم سراغ داداش صادق و گفتمش (صادق جان دو تا مامور اومدن دسشویی رو تعمیر کردن میتونی بری)...صادق دوتا بال دراورد رفت سمت دسشویی...صدای انفجارشو شنیدم...بعدش اومد بیرون و دوباره نوشته روی در دسشویی رو خوند....و اونموقه دستخط خرچنگ قورباقه معروف منو شناخت...هیچی دیگه.. همش دنبال یه فرصتی میگشت تا نابودم کنه...ناجور بهم می نگریست...منم خودمو میزدم به نفهمی و از جفت داداش جان مانی تکون نمیخوردم....قطار هم حرکت میکرد..هی میگفت..((((تتق تتق ....تتق تتق هووووووووووو)))به این نتیجه رسیدم که آدم توی زندگی باید خر باشه..اونم خر نفهم نه خر الکی...و....ادامه مطلب زدم براتون چنتا از عکسای بیشه پوران...ولی از نت گرفتم چون بیشه زیبای پوران شهرت جهانی داره..مخصوصا آبشارش......و..ایستاده بود همچنان خیره در خورشید..پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...............هانی هستم.....................مرسی


ادامه مطلب

یک شنبه 15 آذر 1394برچسب:,

|
 
ROBOCOP

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خیلی خوب...عموجان یکی از باغارو مثل هرسال اجاره داده بود...چون نگهداری از همشون باهم خیلی سخته بهتره اجاره داده بشن...خوب...کارای اجاره و اینا و محضر و اینجور کاغذبازیا که خودتون بهتر از من میدونین تموم شده بود..ولی آقای اجاره کننده هنوز پای اجاره نامه رو انگشت و امضا نزده بود...نیومده بود هم که امضا بزنه...چون پسرش مریض بود..خوب...عموجان هم برای اینکه تاریخ محضری بهم نخوره مجبور شد اجاره نامه رو ببره دم خونه اقاهه که کارای نهایی انجام بشه...خونشون هم توی یکی از شهرکهای اطراف شهرمون بود..یعنی باید شهرک رو رد میکردی چند کیلومتر بعدش یه روستا بود که خونه آقاهه اونجا بود...عموجان نمیخواست تنها بره مانی هم که طبق معمول معلوم نبود کدوم گوریه..خلاصه..قرار شد من با عموجان برم...منم که جان بر کف...خخخخخخ...رفتیم...رفتیم...رسیدیم به شهرک...اونم رد کردیم...ظهر بود...توی یه جاده خاکی داشتیم میرفتیم...گلاب به روتون دسشویی داشتم شدید به هیچ عنوان هم حاضر نبودم توی یه فضای باز نقاب از چهره این تن خاکی بردارم..خخخخخ..چی گفتم من....خلاصه...همینجور که داشتیم میرفتیم از دور توی جاده خاکی یعنی بغل جاده خاکی وسط بیابون نسبتا برهوت سر یه پیچ یه بوته خودرو بود که میشد توش خودمو راحت کنم زندگی دوباره قشنگ بشه...همینجور جر میخوردم توخودم..ادرارم دیگه میخواست از حلقم بیاد بیرون..اینقد شرایط وخیم بود..بلا ازتون دور باشه...یه چیزی هم بود...بغل اون بوته بزرگ خودرو کنار جاده خاکی یه تابلوئه (توقف مطلقا ممنوع)..هم بود..عجیب بود ولی اهمیتی نداشت...آخه اینجا تا بیست کیلومتری هیچ جنبنده ای نبود..بی خیال...عموجان کنار تابلو توقف ممنوع ترمز کرد گف...برو زود باش ....ولی میدونین چی شد....الان میگم...از توی بوته ..قیچ قیچ قیچ...یه پلیس راهنمایی رانندگی اومد بیرون...برگه جریمه دستش...وایساد روبرو ماشین..بعد شماره ماشین رو نوشت...همونجا برگه جریمه رو خیلی با احترام تقدیم عموجان کرد...بعدش دوباره قیچ قیچ قیچ ..رفت توی بوته...من و عموجان تا چند دقیقه همینجور هاج و واج اینور اونور رو نگاه میکردیم...چی بود؟؟...چی شد؟؟؟..من کیم؟؟..تو چته؟؟؟...دو علامت تعجب گنده هم ایجاد شد رو کله جفتمون....عموجان گفت(تااونجا که یادمه دسشویی داشتی)...منم گفتم(خونه آقاهه دسشویی داره؟؟)..گفت(آره فک کنم)...منم گفتم(اونجا میرم دسشویی..اینجا یه جوریه..من میترسم)...اصلا دسشویی یادم رفته بود...خلاصه رفتیم و تموم شد...یعنی پلیس آهنی اندازه اون آقا پلیسه نمیتونه وظیفه شناس باشه...آخه اونجا..توی اون بیابونی...هنوز نمیتونم باورکنم...اگه من بودم شک نکنین ترک پست میکردم...بخدا...بچه ها پلیسها ممکنه یه کم خشک و مقرراتی و سخت گیر به نظر بیان ولی شک نکنین هرکاری میکنن بخاطر ما و بخاطر وظیفه و از همه مهمتر بخاطر وجدانشونه...من همیشه برای پلیس های عزیز احترام خاصی قائلم...خوب ادامه مطلب چندتا عکس از رباتهای ضدپلیس آهنی زدم...من این مدل رباتها رو بیشتر از خود روبوکاپ دوس دارم...دلم میخاد یه دونه داشته باشم...خیلی نازن شبیه اردک راه میرن....و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.................هانی هستم.....................مرسی


ادامه مطلب

جمعه 13 آذر 1394برچسب:,

|
 
گریه عاشقان

به نام خالق زیباترینها

دیگران میگن..ما غصه میخوریم و خودمونو اذیت میکنیم واسه امام حسین...دیگران میگن ..خود امام حسین هم ازینکه شیعیان بخاطرش خودشونو اذیت میکنن راضی نیست...دیگران میگن..ما خودمونو با غم و غصه و گریه اذیت میکنیم...ولی دیگران فکر میکنن همه گریه ها گریه غم و غصه هستش...ولی اینجور نیست...به دیگران بگم شاید یادشون نباشه...به دیگران بگم که اونام بدونن...به دیگران بگم که اونام به معلوماتشون اضافه شه...به دیگران بگم که..گریه ما ...گریه عاشقان...هستش...اگه خودمونو برای امام حسین تیکه تیکه هم کنیم بازم کمه...به دیگران خیلی چیزا هست که میخوام بگم...ولی دیگران نمیخان گوش کنن...نمیتونن گوش کنن..میترسن گوش کنن.............................هانی هستم


ادامه مطلب

سه شنبه 10 آذر 1394برچسب:,

|
 
هانی..الهه ترول18

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم....اینم یه ترول از راک...امیدوارم بتونه بخندوندتون...شرمنده بچه ها ..برای ادامه مطلب عکس درست کرده بودم ولی درایوام درایو نیستن که ..انبارین...یعنی گمشون کردم...حالا آپ بعدی یا پیداش میکنم یا میسازم ...چندروزیه حال و حوصله ندارم....خوب...خدافظ..فعلا خدافظ...

دو شنبه 9 آذر 1394برچسب:,

|
 
همینجوری دورهمی


ادامه مطلب

جمعه 6 آذر 1394برچسب:,

|
 
دزدان دریای کارائیب

ما را از شیطان نجات بده

اینجوری که شبیه دزدای دریایی میشدم..یه دست چنگکی و یه طوطی هم لازم داشتم...

سلام به دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...رفته بودم با زنعموجان واسه سنجش بینایی قبل از مدرسه...خوب...نشستم روی صندلی و آقای دکتر با یه چیزی شبیه میله..کلی ازین علامتای شبیهEرو برام مشخص میکرد..منم با علامت دست بهش میگفتم که کدوم وریه...البته دست راستم روی چشم راستم بود به دستور دکتر...خلاصه ..تست چشم چپم تموم شد...نوبت چشم راستم رسید...منم دست چپم رو روی چشم چپم گذاشتم...وای وای وای...چشم راستم هیچ جا رو نمیدید...دنیا تیره و تار شده بود...نمیتونستم جایی رو ببینم...انگار همه جا رو یه ابر لغزنده سیاه گرفته بود...بعدش کلا چندتا رو اشتباه گفتم...دکتر پرسید(واقعا نمیبینی پسرم؟؟یا هوس عینک کردی)...گفتمش(نه نمیبینم همه جا تاریکه)...بعدش دکتر اومد جلو و از نزدیک چشمم رو نگاه کرد بعدش کلی خندید...می دونین چرا؟...چون وقتی دست راستم روی چشم راستم بود واسه تست چشم چپم...دستمو خییییییلی فشار داده بودم روی چشمم ..جوری که قرمز شده بود و ازش اشک میومد...دکتر هم انگار دنبال سوژه میگشت...کلی سربسرم گذاشت و بهم خندید...همش میگفت..(یه چشمت کلا نمیبینه باید برات یه دونه ازین چشم بندا بنویسم که روی یه چشم رو میپوشونه....همیشه هم باید سر چشمت باشه.)..اینجوری که شبیه دزدای دریایی میشدم...یه دست چنگکی و یه طوطی هم لازم داشتم.....ولی بینایی مو طبیعی زد و از چشم راستم هم تست نگرفت...من به این نتیجه رسیدم که آدم توی زندگی باید خر باشه....اونم خرنفهم نه خر الکی....ادامه مطلب رو ببینین لطفا.......و.....ایستاده بود همچنان خیره در خورشید....پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت......................هانی هستم.....................................مرسی


ادامه مطلب

پنج شنبه 5 آذر 1394برچسب:,

|
 
هانی..الهه ترول17

سلام دوستای گلم..عزیزای خوشکلم...خوب...بجز این ترول ...توی ادامه مطلب برای ورزشکارا و ورزشدوستای عزیز چندتا عکس ...کشتی کج...خفن گذاشتم ...شرط میبندم هیچ جا ندیدین اینجوری...مخلصیم..


ادامه مطلب

چهار شنبه 4 آذر 1394برچسب:,

|
 
منطقه پرواز ممنوع

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب..بچه ها یکی از باغامون که تقریبا پاتوق خونوادگیمونه و محل تاخت و تاز مانی هم هست ...داداش جان مانی هم از بس پرنده شکار کرده با تفنگ ساچمه ای و غیره دیگه اون باغ برای پرنده ها یه منطقه پرواز ممنوع محسوب میشه...این مانی به صغیروکبیر پرنده ها رحم نمیکنه...خلاصه...یه بار من با مانی با یکی از دوستای مانی که گله دار هستش داشتیم توی باغ قدم میزدیم ...چون اون دوست مانی که از عشایر هم هست..گله خودشو بااجازه عمومش ناصر آورده بود توی باغ تا علفای اضافی باغ رو بچرن...خوب..همینجور داشتیم سه تایی قدم میزدیم که ویژژژژژژ..یه چیزی عین برق از جولومون رد شد...فک کنم کبوتر بود...بعدش دوباره ویژژژ یه چیز دیگه دنبالش رفت.. خیلی سریع اتفاق افتاد ...بعدش ضرت صدای برخوردی اومد...مام همینجور تعجب زده...رفتیم سمت صدا دیدیم ..بله...یه شاهین خاکستری با مغز رفته توی دیوار باغ ظاهرا مرده...آره...شاهین داشته کبوترودنبال میکرده بعدش کبوتر بخاطر جثه کوچیکش خودش از دیوار دورکرده و تغییر مسیر داده ولی شاهین که تعقیبش میکرده چون چشمش به کبوتر بود فرصت نکرده خودشو از دیوار نجات بده...رفتیم بالا سرش...مرده بود...بعدش دوست مانی گفت(این اگه زنده بود شصت ملیون به بالا میخردینش)..مانی هم کافیه براش اسم پول بیاری کوه رو جابجا میکنه ...مانی گفت(جسدش چی؟...اونم قیمت داره؟)...دوست مانی گفت(آره..پولدارا برای تاکسی درمی میخرن...یه پنج شیش ملیونی میخرن)...مانی هم با نهایت احترام جسد شاهین رو بلند کرد گذاشت توی یکی از اتاقای باغ....خیلی دلم واسه شاهین خاکستری میسوخت..حتما جوجه داشته که منتظرش بودن...وای خدا...ولی خوب دیگه مرده بود...مانی و دوستش رفتن توی اتاق دیگه و من موندم پیش سگهام...همینجوری داشتم پس گردنی میزدمشون که یه فکری به نظرم رسید...گفتم برم دو تا پر گنده از شاهین مرحوم بکنم واسه من و زاگرس...رفتم توی اتاق...شاهین جسدش روی زمین پخش بود...خیلی دلم گرفت...برای خودش نه..برای جوجه هاش..خودش بره گم شه...خلاصه..رفتم از دمش دو تا بال کندم...گذاشتمشون پشت سرم ...گفتم واسه سارا و آریا آرین و پدیا هم پر دربیارم...برگشتم...وای ..وای وای وای...شاهین قشنگ عین آندرتیکر هست میزننش میفته زمین بعد عین جن بلند میشه میشینه قیافش شبیه سگی میشه انگار نه انگار اندازه خری کتک خورده...شاهین بلند شده بود داشت نگام میکرد...فک کنم از پراش کنده بودم شوک بهش وارد شده بود به هوش اومده بود...خییییییییییلی ترسیدم...رفتم عقب چسبوندم خودمو به دیوار...هی میگفتم (دخیل یا حضرت سلیمان)...شاهین چند قدم اومد طرفم...با ترس گفتمش(بخدا فقط دو تا پر ازت کندم واسه یادگاری)...خیلی عصبانی داشت نگام میکرد...دیدین که کلشونو یه وری میکنن با یه چشم نیگا میکنن...وای...ترسیده بودم...میتونست تیکه تیکم کنه...فقط میدونستم نباید بهش حمله کنم...اصلا تکون نمیخوردم...بهش گفتم(من کاری باهات ندارم فقط اجازه بده در و واست باز کنم برو پیش بچه هات)...اینو که گفتم یه کم موند...فک کنم فهمیده بود چی میگم..شاید البته...بعدش رفت کنار...منم رفتم سمت در یواش بازش کردم...اومد سمت در موند منم چشمامو بستم دستامو گذاشتم روی صورتم....بعدش صدای بال زدنشو شنیدم...بعدش چشامو باز کردم...رفته بود...دوئیدم سمت دسشویی گلاب به روتون..اخه ترسیده بودم دیگه...این چیزا طبیعیه...بعدش رفتم سمت سگها و خودمو عادی نشون دادم...مانی و دوستش خیلی اعصابشون خراب بود بخاطر از دست دادن چندملیون پول...ولی من تابلو نکردم چون کتک توش بود...ولی مانی تا چند روز چپ چپ نیگام میکرد...شک کرده بود...به درک....من به این نتیجه رسیدم که ادم توی زندگی باید خر باشه...اونم خرنفهم نه خر الکی...ادامه مطلب یادتون نره....و...ایستاده بود همچنان خیره ر خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.......هانی هستم...............................مرسی


ادامه مطلب

دو شنبه 2 آذر 1394برچسب:,

|
 
هنر نزد ایرانیان هست و بس

سلام دوستای گلم ..عزیزای خوشکلم...بچه ها جون...این نقاشی رو داداش جان یوسف برام کشید...خیلی قشنگ و رویایی کشیده..خیلی دوسش دارم...حالا هرکی تونست کلمه..HANI..رو توی نقاشی پیداکنه...البته نه اون haniکه وسطش نوشته..با حروف haniنقاشی کشیده شده...دقت کنین میبینین...


ادامه مطلب

یک شنبه 1 آذر 1394برچسب:,

|
 
آیلان..زیباترین پسر دنیا

هرآنچه در زمین و آسمانهاست مالکش خداست

سلام...امروز داشتم سیب پاک میکردم دستمو بریدم...خیلی درد داشت...بچه ها مواظب باشین وقتی سیب پاک میکنین دستتونو نبرین...دنیای عجیب غریبی داریم...خلاصه مواظب باشین اگه خدانکرده روزی مجبور شدین از راه دریا به یه کشور دیگه پناهنده بشین توی امواج طوفان نفستونو سه ساعت حبس کنین...یااینکه با دستاتون جلوی امواج رو بگیرین تا قایق غرق نشه..خدااون روزو نیاره...دنیای عجیب غریبی داریم...دیگه مواظب باشین وقتی موشک اومد سمتتون با دستاتون محکم بگیرینش تا نوکش نخوره زمین چون شنیدم موشک نوکش میخوره زمین که می ترکه...مواظب باشین وقتی خدانکرده خدانکرده بهتون کسی با مسلسل تیراندازی میکنه همه تیرارو جاخالی بدین...و اینکه حتما لباس آهنی تنتون باشه که اگه خدانکرده سمتتون بمب خوشه ای انداختن بهتون اثری نکنه....امروز داشتم سیب پاک میکردم دستمو بریدم....خیلی درد داشت.......هانی هستم


ادامه مطلب

شنبه 30 آبان 1394برچسب:,

|
 


به سراغ من اگرمی آییدبا دف و چنگ بیایید..باکف و سوت بیایید..اصلا با طبل بیایید..بگذاریدترک بردارد..بگذاریدکه ویرانه شود..اصلا بگذاریدکه نابود شود چینیه نازک تنهاییه من...اینجابابقیه جاها فرق میکنه..برای همه شما جاهست..همه همه همه شما....و..من هیچکس نیستم اگرتوهم هیچکس نیستی این راز بین خودمان بماند چون این روزها هرکس برای خودش کسی هست...هانی هانتد شاهزاده تاریکی
hanihaunted12@yahoo.com

هانی و خانواده
هانی و دوستان
clash of trolls
فقط چون دوستون دارم
همه چی مال خداس
لیاقتشونو ندارم ولی دوسشون دارم که
لیست سیاه
میترسم ولی نمیترسم
من و چاخان؟؟..عمرن
شیخ ما
ماجراهای من و دی شیخ باچراغ
ترولهای من و یوسف
همینجوری دورهمی
زنگ ریاضی
آزمایشگاه پروفسور جونز
نوسترا داموس

 

هانی

 


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پسران زیبا(هانی هانتد ضدحالترین پسر فرهنگ شهر و آدرس hanihaunted.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5

 

 

Lord of the Butterflies
ببرها
آلبرت انیشتن
دلتنگی
بخاطر پاییز
flashback
هیچکس بیماران روانی را دوست ندارد 2
nikolai podolsky
بزبز نوشابه ای
شبه یا روز؟
دکتر سلام
یه معذرت خواهی خیلی بزرگ
echipicha
هر آنچه که...
چوپان خوابالو
سیگار نکشید
خوب یا خب..مسئله اینست
گاومیش
سونامی 2
سامورایی ها

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


Alternative content